سفارش تبلیغ
صبا ویژن


قصه عطش -


درباره نویسنده
قصه عطش -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
قصه عطش -



آمار بازدید
بازدید کل :206695
بازدید امروز : 137
 RSS 

خواهر اگر تعداد موهای سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. خواهر اگر عمق چروک‌های پیشانی برادرش را نشناسد که خواهر نیست تازه این‌ها مربوط به ظواهر است. این‌ها را چشم هر خواهری می‌تواند در چشم برادرش ببیند. زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین زینب یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین زینب یعنی چشیدن خار پای حسین با چشم.

زینب! قصه غریبی است این ماجرای عطش و از آن غریب‌تر قصه کسی است که خود او بر اوج  منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگی، التیام و دلداری دهد در کربلا شاید هیچ کس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.

تو اگر با همین حجاب، در عرصه نینوا می نشستی عطش تمام وجودت را به آتش می کشید. چه رسد به این‌که هیچ کس به اندازه تو راه نرفته است ندویده است هروله نکرده است. (البته مگر خود حسین) وتو اکنون با این حال و روز باید فریاد العطش بچه‌ها را بشنوی و تاب بیاوری اما از همه این‌ها مهمتر و در عین حال سختتر کار دیگری است که نگذاری آتش عطش توجه ابوالفضل را برانگیزد چرا که تو عباس را می‌شناسی و از تردی و نازکی دلش با خبری می‌دانی که تمام صلابت و استواری او در مقابل دشمن است…



نویسنده : h.m » ساعت 9:40 عصر روز شنبه 85 بهمن 7