خواهر اگر تعداد موهای سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. خواهر اگر عمق چروکهای پیشانی برادرش را نشناسد که خواهر نیست تازه اینها مربوط به ظواهر است. اینها را چشم هر خواهری میتواند در چشم برادرش ببیند. زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین زینب یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین زینب یعنی چشیدن خار پای حسین با چشم.
زینب! قصه غریبی است این ماجرای عطش و از آن غریبتر قصه کسی است که خود او بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگی، التیام و دلداری دهد در کربلا شاید هیچ کس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.
تو اگر با همین حجاب، در عرصه نینوا می نشستی عطش تمام وجودت را به آتش می کشید. چه رسد به اینکه هیچ کس به اندازه تو راه نرفته است ندویده است هروله نکرده است. (البته مگر خود حسین) وتو اکنون با این حال و روز باید فریاد العطش بچهها را بشنوی و تاب بیاوری اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختتر کار دیگری است که نگذاری آتش عطش توجه ابوالفضل را برانگیزد چرا که تو عباس را میشناسی و از تردی و نازکی دلش با خبری میدانی که تمام صلابت و استواری او در مقابل دشمن است…